سوفیاسوفیا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

تقدیم به دخترم سوفیا

بیدار باش شبانه

به نام او سلام دخترم خوبي بابا؟ چند روزي شده كه سيستم ساعت خوابت بهم ريخته خانم تا ساعت ۱۱ صبح خوابه تا ساعت ۸ شب بيداري و از ۸ شب تا ۱۰ شب مي خوابي و بعد تازه سر حال بيدار ميشي و حريف مي طلبي من و مامان كه گيج خواب بايد تا ساعت ۳ صبح پا به پاي شما پاي كوبي كنيم كمي از بي معرفتيت بگم بابا چند روز پيش چون مامان صبح كار بود و من هم ۸ صبح كلاس داشتم شب بردمت خونه  مامان بزرگ زينت ساعت ۱ شب بود كه مامان زينت تماس گرفت تا گوشي رو جواب دادم صداي گريه تو وجودم رو به لرزه انداخت خيلي ترسيدم و بعد مامان زينت گفت بهانه شما رو مي گيره و آروم نمي شه من اومدم خونه مامان زينت تا در رو با...
4 مرداد 1391

شادی دیدار تو

به نام او   سلام مهربانم  باز هم می بایست از آرامشی که به من هدیه کردی از شما تشکر کنم قرار بود که مامان بیاد تهران که شما رو ببیند و من از اینکه مامان می تونه تو رو حس کنه کمی حسودی می کردم ولی به روی خودم نمی آوردم تا اینکه مامان پیشنهاد کرد که من هم برای کار درمانم بیام تهران پیشنهاد خوبی بود و من هم راهی شدم حقیقت بگم بابا دکتر و کار درمانم بهانه ای بیش نبود روز دوشنبه بعد از ظهر پرواز داشتیم  و من و مامان نگران برخورد شما بودیم البته مامان خیالش راحت بود چون شما همیشه در آغوش مامان آروم گرفتی ولی من وجودم پر از استرس بود . یعنی بعد از یک ماه دوری منو به خاطر میاری؟؟؟ ...
30 تير 1391

خیلی دلتنگتم بابا

به نام او   سلام نفسم امتحانات بابا هم تمام شد و فقط ترم تابستان مانده که از شر دانشگاه راحت بشم   روزي که به دنيا آمدي شروع اولين ترم دانشگاهم بود و اگر خدا قسمت کند در دومين سالگرد آفرينشت به پايان مي رسد دخترم خيلي دوست دارم براي تو بنويسم ولي از چه بنويسم که نشاني از دلتنگي نداشته باشه از چي بنويسم از دلتنگي از نبودنت از دوريت از دوست داشتنت از هر چيزي که بنويسم بوي دلتنگي دارد توي اين مدت خيلي سعي کردم چيزي ننويسم ولي دخترم تحمل من هم   حدي دارد ديگر تحمل دوريت را ندارم   هر بار که تماس مي گيرم با تمام وجودم آرزو مي کنم براي چند ...
16 تير 1391

دلتنگی بابا

به نام او   سلام به روی ماهت بابا خوبی عمرم امتحانات بابا شروع شده و درگیر امتحاناتم عمرم نفسم باز هم نبودنت آتش به جونم زده سه روز پیش به همراه مامان هاجر رفتی تهران و قرار شد بعد از امتحاناتم  بیام تهران و با هم برگردیم. خیلی درگیرم بابا با خودم درگیر شدم . جای خالیت شده بلای جونم بعضی وقتها تو خونه که  هستم بی اختیار اشکم سرازیر می شود شدم یه افسرده خاموش می دونم بابا مقصر هستم . خود کرده را تدبیر نیست   خیال نکن بابا که به سادگی من و مامان راضی به رفتنت شدیم تمام راهها رو بررسی کردیم ولی چاره ای به جز رفتنت نبود مامان زینت هم تابستان می خو...
23 خرداد 1391

اردیبهشت

به نام او   سلام نفسم عمرکم من فدای اون کلامت بشم که من رو دیوانه کرده اولین کلمه ای که زیبا بیان کردی عزیزم بود می رفتی تو صورت مامانی نگاه می کردی و صورت مامان رو می بوسیدی و می گفتی عزیزم  بعد هم اسم من رو می گفتی و بعد هم عمه رو بیان کردی هر کاری که بخواهی انجام بدی میای انگشت دستمون رو می گیری و همراه خودت می بری تا جایی که مقصدت باشه تا یه آهنگ بشنوی دیگه تمامه تمام افرادی که تو خونه هستند رو بلند می کنی و همه رو وادار به رقص می کنی و خودت هم شروع به رقص می کنی . بابا من از تو شکایت دارم خیلی هم شکایت دارم بابا مگه من از تو مراقبت نمی کنم؟ مگه من هم زحمت...
4 خرداد 1391

فروردین 91

به نام او سلام دختر بی همتای من می دونم با هیچ کلامی نمی توانم این همه تاخیرم رو جبران کنم از اون شروع می کنم دخترم آخرای اسفند 90 با مامان تصمیم گرفتیم بریم مسافرت  قرار بر این شد که با ماشین بریم تهران و برای اینکه مصافت زیاد بود شما و مامان هاجر با پرواز رفتید و چند روز بعد هم من و مامان راهی شدیم . یک هفته از هم دور بودیم و من و مامان برای دیدنت بی تاب شده بودیم. صبح زود حرکت کردیم و بعد از ظهر رسیدیم تهران وقتی رسیدیم خونه مامان هاجر و شما رو دیدیم اول اومدی توی بغل من و یه سیلی محکم زدی توی صورتم و بعد اومدی تو بغل مامان و مامان رو هم زدی این حرکت رو بارها و بارها تکرار کردی .شاید ...
21 ارديبهشت 1391

پایان سال 1390

به نام او كه ثانيه هاي زندگيت را رقم مي زند سلام بابا خوبي دخترم از اينكه سال 90 رو در كنار تو به پايان مي رسانم خيلي خوشحال هستم ممنونم بابا از اينكه اجازه دادي در كنارت زندگي كنيم از اينكه با هر لبخندت به ما شادي بخشيدي از اينكه در كنارت به ما آرامش را هديه كردي من فداي اون چشمات بشم كه شيطنت ازش مي باره دختركم من حدود سه سال پيش دو تا فيل بزرگ چوبي خريدم كه خيلي دوسشون داشتم دو هفته پيش شما در حال بازي بودي كه روي فيلها افتادي و صورتت زخم شد و با تمام وجودم دوست داشتم فيلها رو خرد كنم و از خودم عصبي بودم كه چرا اونها رو از تو دور نكردم. مامان هر ساعت صورتت رو نگاه مي كرد و غصه...
28 اسفند 1390

دختر لوس بابا

به نام او  سلام دخترکم خوبی مهرب انم اول از هر چیز منو ببخش که کمی فاصله بین نوشته ها وجود دارد محل کارم عوض شده و به اینترنت دسترسی ندارم .وقتی هم که خونه هستم یا درگیر دانشگاه هستم و یا درگیر بازی کردن باشما دخترکم هستم . همه می گن دخترها خودشون رو اوس می کنن ولی من این رو احساس نکرده بودم . تا اینکه چند روز پیش لوازم آرایش مامان رو از روی میز برداشتی و من از شما گرفتم و کمی بهت اخم کردم تو هم تو چشمام نگاه کردی و آروم آمدی جلو و منو بوسیدی و تو آغوشم جا گرفتی. البته مامان منو دعوا کرد که چرا با تو اینجور بر خورد کردم ولی من قصد نداشتم که تو رو دعوا کنم ولی کاری که تو کردی احساس کردم چ...
17 اسفند 1390

من و دخترم سوفیا

به نام او سلام دخترم من فدای ثانیه به ثانیه زندگیت بشوم که وقتی تو رو کنار خودم حس می کنم  آرامشی بی نهایت زیبا را تجربه می کنم از وقتی از تهران برگشتی تمام وقتم را در خدمت تو هستم. خیلی ملوس شدی بابا با هم کلی بازی می کنیم و شما پایان هر بازی خنده زیبایت را نثار من می کنی صبح که از خواب بیدار می شی اول کلی ورزشت می دم و بعد شربت ویتامینه را به شما می دم.و بعد پدر و دختر با هم صبحانه می خورند بعد من ظرفها رو جمع می کنم و عملیات شستشوی ظرفها شروع می شه. بعد پوشاک شما رو عوض می کنم  و بعد کلی با هم  بازی می کنیم. قبل از نهار شما کمی استراحت می کنی و من فرصت پیدا می ک...
28 بهمن 1390