سوفیاسوفیا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

تقدیم به دخترم سوفیا

سوفیا خانم

به نام او   سلام بابا مدتی میشه که با هم آشتی کردیم آخه چطور می شه توی چشمای شیطونت نگاه کنم و با تو قهر باشم تازگیها وقتی تهدیدت می کنم که اگر فلان کار رو انجام بدی باهات قهر می کنم یه جور بابا می گی که بند دلم پاره می شه خوب بلدی من رو خر خودت کنی وقتی کار اشتباهی می کنی جوری برخورد می کنی که توان تنبیه کردنت را ندارم شبها زمانی که می خواهی بخوابی باید روی صندلی بشنی و من رو هم دعوت به نشستن می کنی وقتی من نشستم روبروت ، لیوان شیر رو شروع به نوشیدن می کنی و من هم باید همزمان با شما شیر بخورم به مامان بزرگ زینت می گی مامان جون وقتی هم کارت گیر می کنه به من هم می گی بابا جون ...
14 بهمن 1391

قهر بابا

به نام او سلام دخترم می خوام کمی باهات جدی صحبت کنم شما مشکلت با من چیه بابا؟ چرا با من حرف نمی زنی منو به کدام گناه از خود می رونی؟ می خوام بدونم کی گفته دخترا بابایی هستند ؟ پس چرا من حسش نمی کنم خوب منم زحمت تو رو می کشم پس چرا با من خوب نیستی تا وقتی تنها هستیم با من خوبی ولی تا مامان میاد خونه دیگه حتی اجازه نمیدی بغلت کنم دیگه بزرگ شدی بابا پس این حس دخترانت نسبت به بابات کو دیگه دارم از خودم نا امید میشم می گم شاید رفتارم مشکل داره که با من اینجور برخورد می کنی می خوام یه مدت با شما قهر کنم بابا     ...
9 دی 1391

دخترم (3)

به نام او سلام زیبای مهر ماه من این شد که من و شما راهی تهران شدیم  عمو سروش و مامان هاجر و دائی غلام(شوهر خاله بابا)آمدن به استقبال شما فرودگاه تا مامان هاجر رو دیدی پریدی توی آغوشش و تا زمانی که رسیدیم خونه توی آغوشش مامان هاجر بودی روز چهارشنبه من و شما و مامان زینت و مامان هاجر رفتیم مطب دکتر زمانی که نوبت شما رسید رفتیم توی اتاق دکتر وقتی جواب آزمایش رو روی میز دکتر گذاشتم گفتم می گن دخترم تالاسمی ایتر مدیا داره وقتی آزمایش ها رو نگاه کرد گفت کی گفته تالاسمی اینتر مدیا داره؟ گفتم متخصص خون در اهواز گفت که دکتر پد.... استاد من هست ولی دختر شما مشکلی نداره و این آیتم از خونش که ...
28 آبان 1391

دخترم(2)

به نام او سلام محبوبم نفسم جونم عمرم خوبی بابام من فدای اون خنده های دلنشینت بشم من و تو مامان راهی اهواز شدیم تمام مسیر افکارم بهم ریخته بود. وقتی رسیدیم اهواز  آدرس دکتر پدر... را پیدا کردیم و راهی مطب شدیم بعد از وقت گرفتن از منشی  با تو کلی پله ها رو بالا و پایین کردیم تا اینکه جناب دکتر تشریف آوردن. بعضی از قیافه ها  به آدم آرامش می دهند و چهره این دکتر تمام آرامشی که به زور توی وجودم جمع کرده بودم را از من گرفت.. وقتی رفتیم توی اتاق دکتر  جواب آزمایش ها رو دید و نظرش همون تالاسمي اینتر مدیا بود من خودم دیگه جون نداشتم روی پام بای...
22 آبان 1391

دخترم

به نام او که مهربان است و بخشنده سلام جونم مدتی بود که توان نوشتن نداشتم. دوست داشتم غمم را بر سر نوشته های بی سر و ته خودم خالی کنم ولی وقتی قصد نوشتن می کردم توانم از بین می رفت دوست نداشتم لحظه های تلخ زندگیم را برای تو به یادگار بگذارم ولی الان می نویسم که بدانی ............ هنوز سر ماخوردگیت بطور کامل خوب نشده بود که متوجه دانه های قرمزی روی تنت شدم سریع بردمت دکتر و بعد از معاینه دکتر گفت مربوط به ویروسی هست که در تنت وجود دارد و مشکل خاصی وجود ندارد و یه ازمایش خون کامل برای سلامتت نوشت و همان موقع بردمت آزمایشگاه و نمونه خون شما را جهت آزمایش گرفتن خدا رو شکر اصلا متوجه خونگیری نشدی و م...
18 آبان 1391

بابا فدای دردهات بشه

به نام او دلم می خواهد فریاد بزنم بغضی که توی وجودم هست را بیرون بریزم بابا دخترکم نازم دل بابا پر از آشوبه سه روز میشه که سرماخوردگی داری شبا دمای بدنت خیلی بالا می ره گونه هات از دمای بالا قرمز می شن و آبریزش بینی و ..... من فدای درد جسمت بشم نفسم وقتی بی حال می بینمت تمام وجودم ناتوان می شود احساس خستگی می کنم احساس می کنم توانم را از دست داده ام حال مامان هم بدتر از منه نمی توانم با کسی حرف بزنم به عنوان یک مرد باید خوددار باشم باید قوی باشم باید به بقیه نیرو بدم ولی دخترم دیگه دارم کم میارم توان دیدن این حال تو را ندارم  تنها جایی که به راحتی می توا...
14 مهر 1391

دومین سالگرد آفرینش دخترم

به نام او سلام بانوی رویای من دخترکم از تو ممنونم از اینکه اجازه دادی رویاهای زندگیم را به پای تو بریزم و با هر خنده ات به رویاهای من جان بخشیدی از اینکه رویای پدر شدن را به نام تو احساس کردم و با هر نگاه مهربانت به من جانی دوباره بخشیدی از اینکه ماه مهر را برای من زیبا نقش بستی و با حضورت به ماه مهر اعتبار بخشیدی   وقتی نگاهت می کنم خداوند را به خاطره تمام مهربانیهایش سپاسگزارم از اینکه به من اجازه داد در دومین سالگرد آفرینشت در کنارت باشم و گرمای حضورت را احساس کنم از اینکه نام پدر را به من هدیه کرد و مرا دیوانه وار ،ديوانه حضورت كرد يگانه باور من امروز وارد دومين س...
1 مهر 1391

نزديك شدن به يكم مهر ماه

به نام او سلام نفسم مي دونم بابا اينجور با اخم منو نگاه نكن خودت كه شاهد هستي دخترم  كه درگير بودم مي دونم بهانه قابل قبولي نيست ولي از هيچي بهتره به احترام تولدت رفتم دانشگاه و با شروع دومين سالگرد تولدت به پايان رسيد ممنونم دخترم از اينكه توي اين دوسال منو تحمل كردي زماني را كه مي بايست در خدمت تو مي بودم را صرف درس خواندن كردم خدا را شكر كه تمام شد بابا چيزي ديگه به اولين روز ماه مهر باقي نمانده روزي كه در برابر آفرينش خداوند سر تعظيم فرود آورد و اين روز را به نام تو رقم زد من فداي تو و روز تولدت بشم ديگه بزرگ شدي بابا واسه خودت خانم شدي مونس روح و روانم شدي بابا ...
28 شهريور 1391

دخترکم

به نام او سلام دخترم می دونی بابا هر چه زمان سپری می شود احساس من به تو پر رنگتر می شود و بیشتر از گذشته دلتنگت می شوم وقتی از سر کار میام خونه و شما دوان دوان مرا مهمان آغوش خود می کنی وجودم را از خستگی تهی می کنی وقتی با تو به زبانه کودکانه هم کلام می شوم و تو با چشمان پر از مهربانیت به من خیره می شوی آرامش را به من هدیه می کنی هر چه روزگار می گذرد من بیشتر از دلواپسیهای قدیم ،دلواپست می شم   دیشب هم پای همه تمام مراسم شب قدر را بیدار بودی و من ساعت ۵ صبح که رفتم سر کار همچنان شما با اون چشمان خسته ات به سحر سلام گفتی و دیگر دلیلی برای مقاومت در برابر خواب ندیدی آخه دخترم...
18 مرداد 1391