سوفیاسوفیا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

تقدیم به دخترم سوفیا

شادی دیدار تو

1391/4/30 9:04
نویسنده : اهورا
357 بازدید
اشتراک گذاری

به نام او

 

سلام مهربانم

 باز هم می بایست از آرامشی که به من هدیه کردی از شما تشکر کنم

قرار بود که مامان بیاد تهران که شما رو ببیند و من از اینکه مامان می تونه تو رو حس کنه

کمی حسودی می کردم ولی به روی خودم نمی آوردم

تا اینکه مامان پیشنهاد کرد که من هم برای کار درمانم بیام تهران

پیشنهاد خوبی بود و من هم راهی شدم

حقیقت بگم بابا

دکتر و کار درمانم بهانه ای بیش نبود

روز دوشنبه بعد از ظهر پرواز داشتیم  و من و مامان نگران برخورد شما بودیم

البته مامان خیالش راحت بود چون شما همیشه در آغوش مامان آروم گرفتی ولی من

وجودم پر از استرس بود .

یعنی بعد از یک ماه دوری منو به خاطر میاری؟؟؟

خیلی سخته بابا از اینکه پدر بترسد که فرزندش او را به خاطر نیارد

عمو سیامک زحمت کشید آمد فرودگاه و ما رو برد خونه خاله مریم جای که شما حضور

داشتید .

وقتی رسیدم دم در و در را باز کردم تمام وجودم چشم شده بود و به دنبال تو می گشت

وقتی دیدمت عرق سرد را روی بدنم احساس کردم

تو چشمات به راحتی آثار شناخت رو دیدم

وقتی به راحتی در آغوشم جا گرفتی اختیار را از دست دادم و در اوج شادی از درون اشک

ریختم و آنجا بود که اشک در اوج شادی رو تجربه کردم.

تا مامان را دیدی تو دیگه اختیار خودت را از دست داده بودی و مینا مینا می کردی و در

آغوش مامان جایگاه امنت را پیدا کردی

تا شنبه آنجا بودیم و هر بار که می رفتیم بیرون شما را به همراه داشتیم و مامان کلی

برای شما خرید کرد

و چون مامان بزرگ زینت هنوز تهران بود مجبور شدیم بدون شما برگردیم

ولی خیالم راحت بود که این دوری سه روز بیشتر طول نمی کشه

من و مامان مینا آمدیم و دیروز هم شما و مامان بزرگ زینت آمدید

وقتی نزدیک خونه رسیدیم ذوق عجیبی کردی و وقتی وارد پارکینگ شدیم و سه چرخه خودت

 را دیدی دیگر نمی شد کنترلت کرد با سرعت رفتی سراغ سه چرخه و با این حرکات  شاید

می خواستی بیشتر از همیشه من رو شرمنده کنی.

نفسم

به خداوندی خدا وقتی وارد خانه شدی به راحتی آرامش را در چهره ات دیدم

منو ببخش بابا

ببخش

 

 

 

 

با تشكر از عمو سروش كه زحمت عكسها رو كشيد

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)