سوفیاسوفیا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

تقدیم به دخترم سوفیا

اردیبهشت

به نام او   سلام نفسم عمرکم من فدای اون کلامت بشم که من رو دیوانه کرده اولین کلمه ای که زیبا بیان کردی عزیزم بود می رفتی تو صورت مامانی نگاه می کردی و صورت مامان رو می بوسیدی و می گفتی عزیزم  بعد هم اسم من رو می گفتی و بعد هم عمه رو بیان کردی هر کاری که بخواهی انجام بدی میای انگشت دستمون رو می گیری و همراه خودت می بری تا جایی که مقصدت باشه تا یه آهنگ بشنوی دیگه تمامه تمام افرادی که تو خونه هستند رو بلند می کنی و همه رو وادار به رقص می کنی و خودت هم شروع به رقص می کنی . بابا من از تو شکایت دارم خیلی هم شکایت دارم بابا مگه من از تو مراقبت نمی کنم؟ مگه من هم زحمت...
4 خرداد 1391

فروردین 91

به نام او سلام دختر بی همتای من می دونم با هیچ کلامی نمی توانم این همه تاخیرم رو جبران کنم از اون شروع می کنم دخترم آخرای اسفند 90 با مامان تصمیم گرفتیم بریم مسافرت  قرار بر این شد که با ماشین بریم تهران و برای اینکه مصافت زیاد بود شما و مامان هاجر با پرواز رفتید و چند روز بعد هم من و مامان راهی شدیم . یک هفته از هم دور بودیم و من و مامان برای دیدنت بی تاب شده بودیم. صبح زود حرکت کردیم و بعد از ظهر رسیدیم تهران وقتی رسیدیم خونه مامان هاجر و شما رو دیدیم اول اومدی توی بغل من و یه سیلی محکم زدی توی صورتم و بعد اومدی تو بغل مامان و مامان رو هم زدی این حرکت رو بارها و بارها تکرار کردی .شاید ...
21 ارديبهشت 1391

پایان سال 1390

به نام او كه ثانيه هاي زندگيت را رقم مي زند سلام بابا خوبي دخترم از اينكه سال 90 رو در كنار تو به پايان مي رسانم خيلي خوشحال هستم ممنونم بابا از اينكه اجازه دادي در كنارت زندگي كنيم از اينكه با هر لبخندت به ما شادي بخشيدي از اينكه در كنارت به ما آرامش را هديه كردي من فداي اون چشمات بشم كه شيطنت ازش مي باره دختركم من حدود سه سال پيش دو تا فيل بزرگ چوبي خريدم كه خيلي دوسشون داشتم دو هفته پيش شما در حال بازي بودي كه روي فيلها افتادي و صورتت زخم شد و با تمام وجودم دوست داشتم فيلها رو خرد كنم و از خودم عصبي بودم كه چرا اونها رو از تو دور نكردم. مامان هر ساعت صورتت رو نگاه مي كرد و غصه...
28 اسفند 1390

دختر لوس بابا

به نام او  سلام دخترکم خوبی مهرب انم اول از هر چیز منو ببخش که کمی فاصله بین نوشته ها وجود دارد محل کارم عوض شده و به اینترنت دسترسی ندارم .وقتی هم که خونه هستم یا درگیر دانشگاه هستم و یا درگیر بازی کردن باشما دخترکم هستم . همه می گن دخترها خودشون رو اوس می کنن ولی من این رو احساس نکرده بودم . تا اینکه چند روز پیش لوازم آرایش مامان رو از روی میز برداشتی و من از شما گرفتم و کمی بهت اخم کردم تو هم تو چشمام نگاه کردی و آروم آمدی جلو و منو بوسیدی و تو آغوشم جا گرفتی. البته مامان منو دعوا کرد که چرا با تو اینجور بر خورد کردم ولی من قصد نداشتم که تو رو دعوا کنم ولی کاری که تو کردی احساس کردم چ...
17 اسفند 1390

من و دخترم سوفیا

به نام او سلام دخترم من فدای ثانیه به ثانیه زندگیت بشوم که وقتی تو رو کنار خودم حس می کنم  آرامشی بی نهایت زیبا را تجربه می کنم از وقتی از تهران برگشتی تمام وقتم را در خدمت تو هستم. خیلی ملوس شدی بابا با هم کلی بازی می کنیم و شما پایان هر بازی خنده زیبایت را نثار من می کنی صبح که از خواب بیدار می شی اول کلی ورزشت می دم و بعد شربت ویتامینه را به شما می دم.و بعد پدر و دختر با هم صبحانه می خورند بعد من ظرفها رو جمع می کنم و عملیات شستشوی ظرفها شروع می شه. بعد پوشاک شما رو عوض می کنم  و بعد کلی با هم  بازی می کنیم. قبل از نهار شما کمی استراحت می کنی و من فرصت پیدا می ک...
28 بهمن 1390

پایان دلتنگی

به نام او سلام نفسم سلام عمرم خوبی بابا ممنونم بابا که با حضورت به من جانی دوباره بخشیدی و اجازه دادی دوباره حضورت را حس کنم. روز سه شنبه قرار بر این شد که شما با خاله زهرا( خاله بابا ) برگردی. مامان هاجر یه مقدار کار داشت و آمدنش با کمی تاخیر می باشد.  من هم گرفتار دانشگاه بودم  البته بابا اگر خاله زهرا تهران نبود تمام گرفتاریهایم را فراموش می کردم و خودم راهی می شدم برای آوردنت. با خاله راهی فرودگاه شدی و ما هم اینجا برای دیدنت بال بال می زدیم. وقتی فهمیدم پرواز تهران کنسل شده پرو بالم ریخت و می بایست تا فردا صبر می کردم. چهارشنبه ساعت ۱۱:۳۰پرواز شما بود .صبح چهارشنبه ت...
21 بهمن 1390

باز هم دلتنگی

بنام او که به من چشم داد تا تو رو ببینم سلام آرام جانم اجازه بده بابا تا اول از هر چیزی  بغض دلم را فریاد بزنم خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا اااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا دلم برای دخترم تنگ شده. احساس خفگی می کنم بابا از اینکه بغضم و غمم را درون خودم ریختم  و دم نزدم از چی می تونم شکایت کنم؟ از کی ؟ وقتی خودم باعث این همه دلتنگی هستم به کی شکایت کنم؟ الان ۲۰ روز هست که من روی ماه...
6 بهمن 1390