سوفیاسوفیا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

تقدیم به دخترم سوفیا

خداوندا بزرگیت را شکر

به نام او سلام ملوسم حدود يك هفته پيش من ساعت ۱۱  شب از سر كار آمدم خونه بعد از كلي با هم بازي كردن احساس كردم يه چيزي توي وجودت غير عادي است يه كمي احساس نا آرامي مي كردي صبح كه از خواب بيدار شدي وقتي مي خواستم صورتت را آب بزنم اشكت سرازير شد و گفتي بيني درده وقتي مامان داشت لباست رو عوض مي كرد با حالتي نگران گفت نمي دونم چرا سوفيا نا آرومي مي كنه فكر كنم براي بينيش مشكلي پيش اومده من هم كنار تخت نشسته بودم همان لحظه به بيني سوفيا نگاه كردم ديدم يه چيزي داخل بيني سوفيا برق مي زنه احساس كردم تنم عرق كرده ترسيده بودم رفتم جلوتر و با دقت نگاه كردم ديدم بله يه چيز فلزي ته بينيش جا خوش ...
10 اسفند 1391

سوفیا خانم

به نام او   سلام بابا مدتی میشه که با هم آشتی کردیم آخه چطور می شه توی چشمای شیطونت نگاه کنم و با تو قهر باشم تازگیها وقتی تهدیدت می کنم که اگر فلان کار رو انجام بدی باهات قهر می کنم یه جور بابا می گی که بند دلم پاره می شه خوب بلدی من رو خر خودت کنی وقتی کار اشتباهی می کنی جوری برخورد می کنی که توان تنبیه کردنت را ندارم شبها زمانی که می خواهی بخوابی باید روی صندلی بشنی و من رو هم دعوت به نشستن می کنی وقتی من نشستم روبروت ، لیوان شیر رو شروع به نوشیدن می کنی و من هم باید همزمان با شما شیر بخورم به مامان بزرگ زینت می گی مامان جون وقتی هم کارت گیر می کنه به من هم می گی بابا جون ...
14 بهمن 1391

قهر بابا

به نام او سلام دخترم می خوام کمی باهات جدی صحبت کنم شما مشکلت با من چیه بابا؟ چرا با من حرف نمی زنی منو به کدام گناه از خود می رونی؟ می خوام بدونم کی گفته دخترا بابایی هستند ؟ پس چرا من حسش نمی کنم خوب منم زحمت تو رو می کشم پس چرا با من خوب نیستی تا وقتی تنها هستیم با من خوبی ولی تا مامان میاد خونه دیگه حتی اجازه نمیدی بغلت کنم دیگه بزرگ شدی بابا پس این حس دخترانت نسبت به بابات کو دیگه دارم از خودم نا امید میشم می گم شاید رفتارم مشکل داره که با من اینجور برخورد می کنی می خوام یه مدت با شما قهر کنم بابا     ...
9 دی 1391

دخترم (3)

به نام او سلام زیبای مهر ماه من این شد که من و شما راهی تهران شدیم  عمو سروش و مامان هاجر و دائی غلام(شوهر خاله بابا)آمدن به استقبال شما فرودگاه تا مامان هاجر رو دیدی پریدی توی آغوشش و تا زمانی که رسیدیم خونه توی آغوشش مامان هاجر بودی روز چهارشنبه من و شما و مامان زینت و مامان هاجر رفتیم مطب دکتر زمانی که نوبت شما رسید رفتیم توی اتاق دکتر وقتی جواب آزمایش رو روی میز دکتر گذاشتم گفتم می گن دخترم تالاسمی ایتر مدیا داره وقتی آزمایش ها رو نگاه کرد گفت کی گفته تالاسمی اینتر مدیا داره؟ گفتم متخصص خون در اهواز گفت که دکتر پد.... استاد من هست ولی دختر شما مشکلی نداره و این آیتم از خونش که ...
28 آبان 1391

دخترم(2)

به نام او سلام محبوبم نفسم جونم عمرم خوبی بابام من فدای اون خنده های دلنشینت بشم من و تو مامان راهی اهواز شدیم تمام مسیر افکارم بهم ریخته بود. وقتی رسیدیم اهواز  آدرس دکتر پدر... را پیدا کردیم و راهی مطب شدیم بعد از وقت گرفتن از منشی  با تو کلی پله ها رو بالا و پایین کردیم تا اینکه جناب دکتر تشریف آوردن. بعضی از قیافه ها  به آدم آرامش می دهند و چهره این دکتر تمام آرامشی که به زور توی وجودم جمع کرده بودم را از من گرفت.. وقتی رفتیم توی اتاق دکتر  جواب آزمایش ها رو دید و نظرش همون تالاسمي اینتر مدیا بود من خودم دیگه جون نداشتم روی پام بای...
22 آبان 1391

دخترم

به نام او که مهربان است و بخشنده سلام جونم مدتی بود که توان نوشتن نداشتم. دوست داشتم غمم را بر سر نوشته های بی سر و ته خودم خالی کنم ولی وقتی قصد نوشتن می کردم توانم از بین می رفت دوست نداشتم لحظه های تلخ زندگیم را برای تو به یادگار بگذارم ولی الان می نویسم که بدانی ............ هنوز سر ماخوردگیت بطور کامل خوب نشده بود که متوجه دانه های قرمزی روی تنت شدم سریع بردمت دکتر و بعد از معاینه دکتر گفت مربوط به ویروسی هست که در تنت وجود دارد و مشکل خاصی وجود ندارد و یه ازمایش خون کامل برای سلامتت نوشت و همان موقع بردمت آزمایشگاه و نمونه خون شما را جهت آزمایش گرفتن خدا رو شکر اصلا متوجه خونگیری نشدی و م...
18 آبان 1391

بابا فدای دردهات بشه

به نام او دلم می خواهد فریاد بزنم بغضی که توی وجودم هست را بیرون بریزم بابا دخترکم نازم دل بابا پر از آشوبه سه روز میشه که سرماخوردگی داری شبا دمای بدنت خیلی بالا می ره گونه هات از دمای بالا قرمز می شن و آبریزش بینی و ..... من فدای درد جسمت بشم نفسم وقتی بی حال می بینمت تمام وجودم ناتوان می شود احساس خستگی می کنم احساس می کنم توانم را از دست داده ام حال مامان هم بدتر از منه نمی توانم با کسی حرف بزنم به عنوان یک مرد باید خوددار باشم باید قوی باشم باید به بقیه نیرو بدم ولی دخترم دیگه دارم کم میارم توان دیدن این حال تو را ندارم  تنها جایی که به راحتی می توا...
14 مهر 1391