سوفیاسوفیا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

تقدیم به دخترم سوفیا

نفس بابا

بنام آنکس که سلامتی تو را به ما هدیه کرد اول از هر چیز جا دارد غم از دست دادن پدر هستی خانم یکی از دوستان وبلاگیم را تسلیت عرض کنم هستی جان می دانم و درک می کنم غمی که در دل داری.  می دانم که هیچ کلامی قدرت این را ندارد که در این روزها به تو آرامش بدهد ولی می نویسم که  بدانی با تمام وجودم غمت را حس می کنم روحش شاد سلام دخترم سلام به تو که ثانیهای زندگیم را با خنده های خود به زیبائی رقم می زنی خوبی بابا اجاز بده از روزی که از تهران برگشتی شروع کنم جونم برات بگه بابا اون روز قرار بود شما به همراه مامانی و عمو سروش و عمه ثریا و مامان بزرگ زینت از تهران برگردید و من ه...
20 مرداد 1390

یازدهمین ماهگرد آفرینش دخترم

به نام تو که سر آغاز هر کلامی   سلام دخترم ورودت را به یازدهمین ماه آفرینشت تبریک می گویم می بینی بابا زمان چه زود در حال عبور است به همین سرعت هم روزی می رسد که شما در حال خواندن این نوشته ها هستی من فدای اون وجودت بشم از وقتی که از تهران برگشتم بی نهایت احساس دلتنگی می کنم. این دوربین هم از دست من خسته شد از اینکه مرتب تصاویر تو را مرور می کنم و با دیدن هر تصویر تو ، احساس می کنم بیشتر دلتنگت می شوم الان مامانی کنار تو لذت دنیا رو می بره و من اینجا بی تاب تر از همیشه در انتظار تو دو روز دیگه تمام این دلتنگیها به پایان می رسد البته اگر خداوند مرا لایق بداند آره بابا دیگه اگر خد...
8 مرداد 1390

لحظه های با تو بودن

به نامت آغاز می کنم که آرامش دهنده قلبها هستی سلام دخترم وقتی از تو دور هستم ثانیه ها به من دهن کجی می کنند و وقتی کنارت هستم ساعت برای من نقش ثانیه را بازی می کند. سوفیای مهربانم بعد از مدتی که از تو دور بودم خدا به من فرصتی دوباره داد که بتونم لذت در کنار تو بودن را احساس کنم. روزی که من راهی تهران شدم تمام وجودم را ترس فرا گرفته بود.وقتی هواپیما آماده پرواز شد تمام افکارم پیش تو بود و ترس از اینکه آیا باز فرصت دیدن تو را خواهم داشت یا نه آیااین پرواز صحیح و سالم فرود میاد....... وقتی هواپیما فرود آمد یه نفس عمیق کشیدم و دلخوش از دیدنت بی اختیار می خندیدم وقتی به خونه خاله زیبا (خاله ...
30 تير 1390

دلتنگی بابا(3)

به نامت آغاز می کنم که شفا دهنده هستی سلام دخترم نفسم دلم خیلی گرفته نمی دونم این چه دردی که به جونم افتاده درست میشه بابا سه شب پیش خاله زیبا (خاله بابا) و به همراه اسد و سحر فرزندان خاله بابا و دائی غلام (شوهر خاله بابا) اومدن خونه  مامان هاجر که شما رو ببینن. دخترم اگر من تاکید می کنم خاله زیبا (خاله بابا) چون شما هم یه خاله دارید به نام زیبا و اسم شوهر خاله من و شوهر خاله شما هم غلام هست. آخر وقت بود که تماس گرفتم با خاله زیبا (خاله بابا) و بی نهایت از خوبیهای شما تعریف کرد و من هم بادکنکی شده بودم واسه خودم که با هر کلام خالم من هم بیشتر باد می شدم می دونم بابا ، تو وجودت محبت الهی...
14 تير 1390

دلتنگی (2)

به نام تو که بخشنده و مهربانی سلام بر تو مونسم چشم عجله نکن اجازه بده دو خط بنویسم بعد نامه تو رو هم تایپ می کنم صبر کن دخترم چشم من چیزی نمی گم از طرف سوفیا تقدیم به مامانی مهربانم سلام بر تو که نامت مقدسه ای کاش کنارت بودم مامانی کنارت بودم و روی مهربانت را می بوسیدم من فکر همه جا رو کرده بودم و می دونستم که روز تولدت کنارت نیستم این مطالب را به بابا انتقال دادم که روز تولدت از طرف من به تو تقدیم کنه مامانی می دونم زمان زیادی نیست که در کنارت هستم ولی همین مدت چه زیبا وجودت و مهر مادریت را حس کردم. این اولین تولدت بود که من پا به این دنیا گذاشتم و از راه دور روی ماهت...
9 تير 1390

دهمین ماه آفرینش

بنامت آغاز می کنم که مهربانی   سلام دخترم امروز وارد دهمین ماه آفرینشت شدی به عبارتی نه ماه و یک روز مدتی نبودم اتفاقات زیادی افتاد که باعث شد این روز قشنگ رو در کنارت باشم چند روز پیش پدر شوهر خاله شما که پدر باجناق من و شوهر عمه مامانی می شد از بین ما رفت (خدا رحمتش کند) و همین امر باعث شد که شما و  مامان هاجر راهی بشید و برای شرکت در مراسم حضور داشته باشید.  مدتی که نبودی بی نهایت نبودنت را احساس می کردم و غم نبودنت را به جان می خریدم وقتی که خبر آمدنت را شنیدم یه احساس زیبا تمام وجودم رو  فرا گرفته بود. وقتی اومدم فرودگاه دنبال شما و مامان هاجر و و...
1 تير 1390

دلتنگیهای بابا (1)

بنام خالق دلتنگی سلام دخترم بعضی وقتها سکوت آدمها پر از فریاد است خیلی مقاومت کردم که تا اومدنت چیزی اینجا ننویسم ولی سوفیا جان تحمل دلتنگی خیلی سخته و من هم دوست دارم سکوتم را با تو بشکنم الان پنج روز هست که بار سفر را بستی و با مامان هاجر راهی تهران شدی نفسم هر بار که از تو دور می شوم تحملش بی نهایت برایم سخت تر می شود دلتنگی که نمی شود آن را با اندازه و یا شماره مقیاس کرد هر بار که تماس می گیرم و صدای تو را می شنوم بند بند وجودم تو را خواستن را فریاد می زند می دونم بابا خودم باعث این جدائی هستم ولی دخترم چاره ای نداشتم و الان هم باید فریادم را در سکوت بر سر خاطره های با ...
24 خرداد 1390