یک روز تنهائی بابا و سوفیا
سلام دخترکم خوبی ملوسکم امروز من و تو کنار هم تک و تنها روزگارمان را سپری کردیم امروز برای تو هم بابا بودم و هم مامان مامام هاجر که خونه خاله زیباست و مامان زینت هم رفته بود اهواز برای کار اداری دیروز که من سر کار بودم و شما پیش مامان بودی شب وقتی امدم شیفت کاری رو از مامانی تحویل گرفتم و تو رو پیش خودم خواباندم ساعت یک شب پوشاکت رو عوض کردم و بهت شیر دادم (یعنی شیر خشک بابا )و خوابیدی ساعت چهار بیدار شدم بهت شیر دادم از نوع خشک و ساعت ۷ هم پوشاکت رو عوض کردم و باز هم بهت شیر دادم مامانی ساعت ۷:۳۰ رفت سر کار و من و تو تنهای تنها بودیم تا ساعت ۹ خوابیدی و بعد هم چشمان مهربانت را گشودی و با دیدن چشمان مهربانت...
نویسنده :
اهورا
22:00