یازدهمین ماهگرد آفرینش دخترم
به نام تو که سر آغاز هر کلامی
سلام دخترم
ورودت را به یازدهمین ماه آفرینشت تبریک می گویم
می بینی بابا زمان چه زود در حال عبور است
به همین سرعت هم روزی می رسد که شما در حال خواندن این نوشته ها هستی
من فدای اون وجودت بشم
از وقتی که از تهران برگشتم بی نهایت احساس دلتنگی می کنم.
این دوربین هم از دست من خسته شد از اینکه مرتب تصاویر تو را مرور می کنم و با دیدن هر
تصویر تو ، احساس می کنم بیشتر دلتنگت می شوم
الان مامانی کنار تو لذت دنیا رو می بره و من اینجا بی تاب تر از همیشه در انتظار تو
دو روز دیگه تمام این دلتنگیها به پایان می رسد البته اگر خداوند مرا لایق بداند
آره بابا دیگه اگر خدا بخواهد تمام میشه این دوری و دلتنگی
روز یکشنیه مامان زینت و مامانی و شما از تهران بر می گردید و چند روز بعد هم مامان هاجر
میاد
دیگه کنارم هستی و هر لحظه که اراده کنم حست می کنم و وجودم را مهمان خنده های
بی نظیرت می کنم
چند روز میشه که من وقتی تماس می گیرم با مامانی یه چند دقیقه ای با تو هم ،صحبت
می کنم و تو چه زیبا با کلامهای نامفهوم خود آرامش را به من هدیه می کنی
دخترکم
من و مامان رو ببخش که باعث این همه دوری شدیم
به خاطر شرایط کاری که من و مامان داریم مجبور شدیم تو رو راهی تهران کنیم
مامان هاجر و مامان زینت هر دو تهران بودند و به اجبار شما هم راهی کردیم
ولی خدا رو شکر این دوریها به پایان می رسه و من وجودت را احساس می کنم
دخترم باز تکرا می کنم که با هر بار خواندن این مطالب به یاد داشته باشی که
مامان هاجر و مامان زینت خیلی برای تو زحمت کشیدند.
مونسم
خیلی خیلی دوست دارم