دلتنگی بابا(3)

به نامت آغاز می کنم که شفا دهنده هستی

سلام دخترم

نفسم

دلم خیلی گرفته

نمی دونم این چه دردی که به جونم افتاده

درست میشه بابا

سه شب پیش خاله زیبا (خاله بابا) و به همراه اسد و سحر فرزندان خاله بابا و دائی غلام

(شوهر خاله بابا) اومدن خونه  مامان هاجر که شما رو ببینن.

دخترم اگر من تاکید می کنم خاله زیبا (خاله بابا) چون شما هم یه خاله دارید به نام زیبا و

اسم شوهر خاله من و شوهر خاله شما هم غلام هست.

آخر وقت بود که تماس گرفتم با خاله زیبا (خاله بابا) و بی نهایت از خوبیهای شما تعریف کرد

و من هم بادکنکی شده بودم واسه خودم که با هر کلام خالم من هم بیشتر باد می شدم

می دونم بابا ، تو وجودت محبت الهی است و قابل تعریف کردن، ولی شنیدنش از زبون دیگران

یه لذت دیگه ای داره

ممنونم دخترم

ممنونم که اجازه دادی به وجودت و حضورت افتخار کنم.

از یک طرف دوریت منو عصبی و روانی کرده و از یک طرف شوق اومدنم تهران داروی تسکین

دهنده اعصاب و وروانم شده.

من فدای اون جیق زدنهات بشم که وقتی تماس می گریم خونه مامان هاجر با شنیدن صدای

جیق زدنت بند بند وجودم به لرزه در میاد

راستی دخترم

من برای شما ایمیلی به آدرس زیر ساختم

Sufiya_1389@yahoo.com

و توی فیس بوک هم شما را ثبت نام کردم.

سوفیا

خیلی دلم برات تنگ شده ولی امید دیدنت کمی منو ارام می کنه.هیچ وقت فکر نمی کردم

اینجوری دوست داشته باشم.

وقتی تو شکم مامان بودی احساس قشنگی بهت داشتم .

فکر می کردم دیگه انتهای دوست داشتنم باشه ولی وقتی احساست کردم ،وقتی مهربانی

نگاهت را با تمام وجودم احساس کردم فهمیدم تا انتهای دوست داشتن راه زیادی است که

هر قسمت  از این راه برای من حکم انتها را داره.

دخترم

برای در آغوش کشیدنت با گذر زمان مبارزه می کنم که شاید دلش به رحم بیاد و برای دیدنت

مرا عذاب ندهد

مونسم

برای دوست داشتنت مقداری نمی توانم بیابم که بیان کنم ولی هیچ چیز بهتر از ساده دوست 

داشتن نیست

پس ساده دوست دارم سوفیای بابا

دلم خیلی گرفته بابا