سوفیاسوفیا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

تقدیم به دخترم سوفیا

بازيهاي دخترم

به نام او   سلام دختركم كم كم به مهر نزديك ميشم بابا ماه زندگي  ماه قشنگي ماه آفرينش تو تا چند روز ديگه به لطف خدا راهي تهران ميشويم و چند روز هم ميرويم شمال هر لحظه بودنت زيباست بابا هر بار كه از خواب بيدار ميشوي وجودت گرماي زندگيست و با هر نگاهت گرمي وجودت را به ما هديه ميكني هر روز صبح با هم برنامه ريزي ميكنيم كه چكار كنيم. انگشتهايت را به حكم شمارش ن شان ميدي.يك تا سه هميشه ثابته شماره يك ميشه دستشويي شماره دو ميشه مسواك شماره سه ميشه صبحانه شماره چهارو پنج هم بستگي به شرايط داره چه زيبا با عروسك ها مامان بازي ميكني و تعويض كرد...
27 مرداد 1393

درد بابا

به نام او   سلام دخترم وبي مهربانم من به تو چي بگم دخترم هر بار صبح چشم باز كردي بهم گفتي بابا تو چرا موهات كمه تو زشتي ميخواي از موهاي خودم بهت بدم وقتي توي ماشين ميشيني ميگي بابا شيشه رو ببر بالا باد موهاي منو ميبره و مثل تو كچل ميشم و بارها و بارها به روي من آوردي اخه دختر مدرك هست كه من زماني كه شما به دنيا آمدي من موهاي پريشوني داشتم و اگر الان به اين روز افتادم از دست توووووووووووووووووو بوده سوفيا خانم با اين حال تصميم گرفتم دل تو رو شاد كنم و صبح كه از خواب بيدار ميشي موهاي پريشون من رو ببيني و من به دامن علم كاشت مو پناه آوردم و يك هفته سخت سخت رو پشت سر گذا...
16 تير 1393

يادگاري به روي پيشاني دخترم

به نام او   سلام دخترم نمي دانم چطور فرياد بزنم كه خداوند صداي من رو بشنود مگه بارها نگفتم تا زنده هستم دردهاي تو به جون من چرا باز بايد با چشم خودم شاهد اشكهاي تو و دردهاي تو باشم چند روز پيش با هم رفتيم توي پاركينگ كه شما با دختر همسايه آوا بازي  كني كلي با هم بازي كرديد و در آخر شما جلوي چشم من خوردي زمين و سرت خورد به لبه باربيكيو  و تا به خودم آمدم ديدم توي آغوش من هستي و تمام صورتت پر از خون شده  احوال خودم رو نمي دونستم تا رسيدم خونه و تا مامان شما رو ديد حال اون بدتر از من شد همسايه تا حال ما رو ديد سريع ما رو رساند بيمارستان بعد از معاينه تازه من ...
7 خرداد 1393

دندانپزشکی

 به نام او   سلام دخترم    روز پدر بود و منم بدجور دلم هواي پدرم رو كرده بود   دخترم قدر بابا رو بدون   با وجود اينكه هر روز و شب مسواك ميزني دو تا از دندونهات سوراخ شده بود   دو هفته پيش رفتيم مطب دندانپزشك خودم   بعد از معاينه گفت كه بايد پر بشه   بعد از مشورت تصميم گرفتم شما رو ببرم پيش دندانپزشك كودكان   وقت گرفتم براي روز دوشنبه   از صبح استرس داشتم و حالت عصبي داشتم.وقتي تو رو نگاه ميكردم بيشتر حس عصبي   بهم دست مي داد   عصر من و شما راهي مطب شديم.وقتي صداي فرياد بچه ها رو مي شنيدم حس مي كردم   و...
26 ارديبهشت 1393

تا سه نشه بازي نشه

به نام او سلام دختركم خوبي بابا من فداي اون چشمانت بشم كه پر از آرامشه خدا رو شاكرم از اين كه يكي ديگر از بهاران  زندگيت رو به چشم ديدم بهار زندگيت مبارك باشه دختركم دومين عينكت را شكستي فداي سرت بابا ولي حداقل اجازه مي دادي يك ماه از عمر عينك مي گذشت .... شايد هم يه جورايي مي خواستي اين قضيه رو به اثبات برسوني كه تا سه نشه بازي نشه به هر حال سومين عينك ديروز مهمان چشمانت شد وقتي سر كار هستم و تماس مي گيرم و با شما صحبت مي كنم ابراز دلتنگي مي كني منم خر كيف ميشم و وقتي ميرسم خونه با سرعت تمام خودت را به من مي رسوني و تنها يك كلام چي خريدي براااااام آخه بابا گوسفن...
30 فروردين 1393

پایان سال

به نام او   سلام ترانه زندگیم خوبی بابا چشمای مهربانت در چه حالی هستن نفسم سال رو به پایان هست و تو هر روز از این سال رو برای ما زیبا و شیرین رقم زدی بزرگ شدی بابا خانم شدی دیشب با هم رفتیم بینا سنج و به این تنیجه رسید که شماره چشمان مهربانت را کمی بالاتر روی فرم عینک جدیدت قرار داده شود 2/5 فریم عینکت بخاطر شکستگی عوض شد مبارکت باشه دخترکم وقتی داشتیم با هم قدم میزدیم رسیدیم به ویترین مغازه ای که چند لباس عروس به نمايش گذاشته بود و یک لباس عروس سبز رنگی هستش که هر بار که تو میبینی میگی بابا این مال عروسی منه؟ اون شب وقتی دیدیش بهم نگاه کردی و گفتی بابا اگ...
28 اسفند 1392