درد بابا
به نام او
سلام دخترم
وبي مهربانم
من به تو چي بگم دخترم
هر بار صبح چشم باز كردي بهم گفتي بابا تو چرا موهات كمه
تو زشتي
ميخواي از موهاي خودم بهت بدم
وقتي توي ماشين ميشيني ميگي بابا شيشه رو ببر بالا باد موهاي منو ميبره و مثل تو كچل ميشم
و بارها و بارها به روي من آوردي
اخه دختر مدرك هست كه من زماني كه شما به دنيا آمدي من موهاي پريشوني داشتم
و اگر الان به اين روز افتادم از دست توووووووووووووووووو بوده سوفيا خانم
با اين حال تصميم گرفتم دل تو رو شاد كنم و صبح كه از خواب بيدار ميشي موهاي پريشون
من رو ببيني
و من به دامن علم كاشت مو پناه آوردم و يك هفته سخت سخت رو پشت سر گذاشتم
و هر بار كه درد ميكشيدم ميگفتم پدرسوخته سوفيااااااااااااااااااااااااااااااااا
اخه من داشتم زندگيم رو ميكردم
اين همه درد و ورم كردن صورتم و ......... اينا همه هديه تو بود به من
باشه دخترم بخند
بخند
من با تو خيلي كاررررررررررررررررر دارم
وقتي مامان بزرگ زينت رفت تهران براي گردش وتفريح ديگه كسي نبود براي نگهداري شما
تماس گرفتم با مامان بزرگ هاجر و خواهش كردم كه بياد مدتي پيش ما
من يكهفته درگير كارهاي كاشت مو بودم و بعد از يك هفته مامان هاجر ساز رفتن زد
و شما رو با خود برد تهران
البته قول داد دو هفته اي برگرده
از يك طرف درد سرم كه تحمل ميكردم و از يك طرف درد دوري تو كه براي من قابل تحمل نيست