يادگاري به روي پيشاني دخترم
به نام او
سلام دخترم
نمي دانم چطور فرياد بزنم كه خداوند صداي من رو بشنود
مگه بارها نگفتم تا زنده هستم دردهاي تو به جون من
چرا باز بايد با چشم خودم شاهد اشكهاي تو و دردهاي تو باشم
چند روز پيش با هم رفتيم توي پاركينگ كه شما با دختر همسايه آوا بازي كني
كلي با هم بازي كرديد و در آخر شما جلوي چشم من خوردي زمين و سرت خورد به
لبه باربيكيو و تا به خودم آمدم ديدم توي آغوش من هستي و تمام صورتت پر از خون شده
احوال خودم رو نمي دونستم
تا رسيدم خونه و تا مامان شما رو ديد حال اون بدتر از من شد
همسايه تا حال ما رو ديد سريع ما رو رساند بيمارستان
بعد از معاينه تازه من زخم روي پيشوني تو رو ديدم و آتيش گرفتم
دكتر گفت بايد بخيه بشه
تنها كاري كه در برابر فريادهاي تو مي توانستم انجام بدهم اشك ريختن بود
اشكي پر از تلخي و خشم
پيشوني شما سه بخيه خورد و تازه وقتي كمي آروم شديم نگراني جديد ما اين
بود كه جاي بخيه روي پيشوني شما ميماند يا ....
فرداي اون روز به خواست مامان شما رو مامان بزرگ زينت برد پيش جراح براي معاينه
جراح بعد از ديدن زخم شما گفت كه بخيه ها به ناحق زده شده و بايد كشيده شود
بخيه ها رو باز كرد و با چسب مخصوص پانسمان كرد
امروز شما رو بردم براي ويزيت مجدد
دكتر پانسمان رو باز كرد و از جاي باقيمانده زخم راضي بود و اميد داشت در آينده جاي كمي
از آن به يادگار به روي پيشاني شما باقي بماند
سوفيا
عمرم
نفسم
زندگيم
منو ببخش