سوفیاسوفیا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

تقدیم به دخترم سوفیا

دلتنگی بابا ( 5 )

به نام خداوند مهر و زیبایی سلام به روی ماه دخترم خوبی بابا روز سه شنبه مامان از تهران برگشت و من بی صبرانه در انتظار خبرهای جدید بودم مامان با کوله باری از عکس و فیلم از شما برگشته بود. ای جان چه خانم شدی دخترم یعنی خانم بودی خانم تر شدی. چقدر تغییر کردی نفسم قدت بلند تر شده ، چهره نازت ،نازتر شده تا فیلم شما رو دیدم بزرگ شدنت را با تمام وجودم احساس کردم خدا رو شکر به مامان هم در کنار تو  خوش گذشته بود و مرتب از شیرین کاریهات می گفت قرار شد که توی این هفته با مامان هاجر برگردید و قدم به روی چشم و جان بابا بگذاری تصمیم گرفتم تا زمانی که برنگردی دیگه چیزی توی وبلاگت ننویسم . شب...
20 آبان 1390

دلتنگی بابا ( 4 )

به نام بخشنده زیبایی سلام بانوی مهرماه من خوبی دخترم خوشحالم که خوبی بابا ولی بابا حالش اصلا خوب نیست و از دلتنگیهای درونش شکست سختی خورده و در انتظار حس کردن محبت تو  ثانیهای نبودنت را را سپری می کند بلکه دستان مهربانت مرحمی بر زخمهای دلش باشد سوفیا تازگیها بابا خیلی حسود شده به هر کسی که تو رو می بینه حسودی می کنه به کسی که صبح وقتی بیدار می شی اون خنده زیبایت ر ا نثارش می کنی حسودی می کنه به کسی که هر زمان اراده کنه تو رو در آغوش خود می گیرد و ترانه لالایی را سر می دهد دیگه زدم به سیم آخر بابا حتی به مامان مینا هم حسودی می کنم مامان مینا دو روز پیش اومد تهران پیشت و ال...
19 آبان 1390

دلتنگی بابا ( 3 )

  به نام خدا سلام دخترم روزهای نبودنت عجب مرا کلافه کرده روز پنج شنبه پای مامان رو عمل کردند و خدا رو شکر الان حالش  خوبه دو روز پیش وقتی با مامان هاجر تماس گرفتم احساس کردم صداش مثل همیشه نیست دلم لرزید مامان هاجر رو قسم دادم که چرا صداش اینجوری بی حاله و گفت که شما چند روز پیش سرما خوردگی و تب  داشتی ولی خدا رو شکر الان بیماریت از بین رفته .................... وقتی فهمیدم مریض بودی تمام وجودم شکست بابا می دونم مریضی سراغ تمام بچه ها میاد ولی درد من از این بود که کنارت نبودم کنارت نبودم که با هر ناله ای که می کردی کنارت بی صدا ناله کنم کنارت نبودم...
2 آبان 1390

دلتنگی بابا (2)

خدا جون خیلی دوست دارم سلام دخترم همین که می گم دخترم قند تو دلم آب میشه خوبی نفسم دوازدهمین روز جدائی از تو رو هم امروز دارم تجربه می کنم امیدوارم هیچ پدر و مادری این دوریها رو تجربه نکنن فراتر از سخت بودن است سوفیا وقتی تو خیابان بچه ای را در آغوش پدر و مادر می بینم  با حسرت به شادیهایشان چشم می دوزم دست خودم نیست بابا خیلی دلم برات تنگ شده کار من و مامان این شده که عکس و فیلم های تو رو نگاه کنیم و تماس بگیرم احوالتو بپرسیم مامان دیگه تحملش داره تمام میشه می خواست فردا بیاد تهران برای چهار روز پیش تو باشه ولی دیشب از درد پا رفتیم دکتر و قرار شد پنج شنبه دکتر ا...
26 مهر 1390

دلتنگی بابا (1 )

به نامت آغاز می کنم که بخشنده ومهربانی سلام دخترم خوبی بابا؟ اول از هر چیزی از خاله نازی بابات این عکست که برای تو ارسال کرده تشکر می کنم شش روز است که با تمام وجودم دلتنگت هستم دلم برای اون نگاه های قشنگت تنگ شده بابا احساس می کنم هر زمان که از تو دور می شوم عصبی و بی قرار هستم دلخوشی من اینه که تماس بگیرم به مامان هاجر به این امید که صدای تو رو بشنوم   دخترم در آغوش کشیدن لباس تنت و تشک خوابت که هنوز بوی تنت را در خود پنهان کردند ، تنها دلخوشی این روزهای سخت و دشوار است. با تمام وجودم تنفسشون می کنم تنفس می کنم که توان تحمل این دوری رو داشته باشم. خیلی سخته بابا خیلی...
20 مهر 1390

تصاویر سوفیا در چغاخور و دلتنگی بابا

به نام خالق محبت سلام نفسم خوبی بابا قبل از اینکه از غم دلم سخنی بگویم بی مقدمه کمی از چند رو گذشته بگم من و شما و مامان بزرگ هاجر رفتیم بهداشت برای قد و وزن و واکسن قد ۷۸ وزن ۸۰۰/۱۰ دور سر ۴۷ خدا رو شکر همه چیز ایده ال بود .رفتم اتاق واکسن که پرونده رو تحویل بدم که گفتن واکسن یکسالگی فقط روزهای شنبه و سه شنبه تزریق می شود. ما هم با تمام ترسی که توی وجودمون برای واکسن بود تا شنبه می بایست صبر می کریم. روز شنبه ساعت ۱۰ رفتیم برای واکسن خدا رو شکر واکسن رو توی دستت زدند ( بابا فدای دستت بشه)  و فقط آخر واکسن بود که    کمی گریه کردی در حد دو قطره اشک ...
20 مهر 1390

یکمین سالگرد تولد دخترم

به نام پروردگار مهربانی سلام بر تو دختر مهربانم تولدت مبارک بابا ممنونم بابا از اینکه اجازه دادی در کنارت حس زیبای پدر شدن را تجربه کنم از اینکه اجازه دادی  با هر خنده ات من هم لبخند بزنم از اینکه اجازه دادی با هر قطره اشکت من هم اشک بریزم از اینکه ................ جمعه ۲۵/۰۶/۹۰ من و شما و مامانی و مامان هاجر رفتیم مسافرت چغاخور ------ شیراز از طرف شرکت به مجتمع تفریحی آفتاب در چغاخور دعوت شدیم  که سه شب اونجا بودیم  و چهار روز هم شیراز بودیم. تالاب چغاخور که بی نهایت خوش گذشت. از زمانی که حرکت کردیم با یکی از  همکارانم که اون هم دعوت داشت حرکت کردیم  گل پسر...
3 مهر 1390

دوازدهمین ماه آفرینش دخترم

به نامت آغاز می کنم که به من اجازه دادی دوازدهمین ماهگرد دخترم را شاهد باشم سلام بابا یازدهمین ماه آفرینشت هم به پایان رسد و وارد داوزدهمین ماه زندگیت شدی بابا چند روز پیش داشتم باهات بازی می کردم و شما هم خنده های زیبایت را نثارم می کردی و در همین هنگام ششمین مروارید درخشانت را کشف کردم بابا و با افتخار می توانم بگویم که از میان این ٦ دندانت من دو دندان آخرت را کشف کردم. بابا فدای اون دد گفتنت بشه توی این سه روز جوری خوابت را تنظیم کردی که راس ساعت ٨ صبح از خواب بیدار میشی  و تا من رو می بینی زود می گی دد یعنی من تو رو ببرم بیرون و من هم گوش به فرمان شما سریع لباس می پوشم و شما را می برم بیرون...
5 شهريور 1390

حسودی دخترم

به نام تو آغاز می کنم که همیشه در انتظار بخششت هستم   سلام مونسم خوبی بابا بعد از  امروز و فردا کردنهای بسیار بلاخره مامان هاجر اومد پیشمون می دونی بابا حقیقت اینه تا من خودم به چشم مامان هاجر را توی فرودگاه نبینم اومدنش را باور نمی کنم. دخترم تا به امروز که در حال نوشتن هستم شما دو بار قلب من رو شکستی. یکی توی پارک تهران بود که هر کاری می کردم توی بغلم نمی اومدی یکی هم توی فرودگاه که هر کاری کردم توی بغلم نمی اومدی و منو نمی شناختی  ولی بابا تو که خوب بلدی قلب منو بشکنی به تازگی راه پیوند زدن شکستهای قلبم رو یاد گرفتی. چند روز پیش خونه خاله زیبا بودیم و مثل همیشه ت...
31 مرداد 1390