دلتنگی بابا ( 3 )
به نام خدا
سلام دخترم
روزهای نبودنت عجب مرا کلافه کرده
روز پنج شنبه پای مامان رو عمل کردند و خدا رو شکر الان حالش خوبه
دو روز پیش وقتی با مامان هاجر تماس گرفتم احساس کردم صداش مثل همیشه نیست
دلم لرزید
مامان هاجر رو قسم دادم که چرا صداش اینجوری بی حاله
و گفت که شما چند روز پیش سرما خوردگی و تب داشتی
ولی خدا رو شکر الان بیماریت از بین رفته ....................
وقتی فهمیدم مریض بودی تمام وجودم شکست بابا
می دونم مریضی سراغ تمام بچه ها میاد ولی درد من از این بود که کنارت نبودم
کنارت نبودم که با هر ناله ای که می کردی کنارت بی صدا ناله کنم
کنارت نبودم که هر زمان که گرما وجودت را فرا می گرفت کنارت بی صدا تب کنم
کنارت نبودم که مثل شمع کنارت آب بشم
بابا خیلی داغونم
احساس می کنم مثل بچه ها شدم
در انتظار تلنگری برای اشک ریختن
می دونم بابا
توی قانون مردها اشک ریختن گناهه
ولی من در کنار نام مرد بودن نام پدر را یدک می کشم و این اجازه رو دارم که نبودنت را
بهانه کنم برای اشک ریختن
دلم خیلی برات تنگ شده سوفیا
با تمام وجودم نبودنت را احساس می کنم .هر جای خونه رو نگاه می کنم وجودت را
احساس می کنم ولی دلم می خواد گرمای وجودت را کنارم احساس کنم
دوست دارم اون خنده های قشنگت را با چشم دلم ببینم
دوست دارم تو را در آغوش خود بگیرم و با گرمای چشمانت گرم بشم
نمی تونم بابا
نمی تونم دیگه دوریت رو تحمل کنم
توی خونه وقتی کنار مامان هستم سکوت می کنم که مامان اذیت نشه و دردهای دوریت را
در سکوت به جان می خرم.
من فدای اون چشمان مهربانت بشم که هلاک دیدنش هستم
خیلی دوستت دارم