سوفیاسوفیا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

تقدیم به دخترم سوفیا

تصاویر سوفیا در چغاخور و دلتنگی بابا

1390/7/20 22:55
نویسنده : اهورا
1,434 بازدید
اشتراک گذاری

به نام خالق محبت

سلام نفسم

خوبی بابا

قبل از اینکه از غم دلم سخنی بگویم بی مقدمه کمی از چند رو گذشته بگم

من و شما و مامان بزرگ هاجر رفتیم بهداشت برای قد و وزن و واکسن

قد ۷۸

وزن ۸۰۰/۱۰

دور سر ۴۷

خدا رو شکر همه چیز ایده ال بود .رفتم اتاق واکسن که پرونده رو تحویل بدم که گفتن واکسن

یکسالگی فقط روزهای شنبه و سه شنبه تزریق می شود.

ما هم با تمام ترسی که توی وجودمون برای واکسن بود تا شنبه می بایست صبر می کریم.

روز شنبه ساعت ۱۰ رفتیم برای واکسن

خدا رو شکر واکسن رو توی دستت زدند ( بابا فدای دستت بشه)  و فقط آخر واکسن بود که   

کمی گریه کردی در حد دو قطره اشک

خدا رو شکر همه چیز خوب پیش رفت

دندون آسیاب گل دخترم نوک زده و همین امر کمی تو رو بی قرار کرده

نفسم

وقتی از بیرون میام خونه و تا سوی  اون چشمان مهربانت را نثار من می کنی بند بند وجودم

تو رو فریاد می زنه و شما هم وقتی این فریادها را می شنوی برای من ناز می کنی

تازگیها ناز کردن رو خوب برای من اجرا می کنی

بابا  : وقتی این کلمه رو بیان می کنی من هم مثل دیونه ها سریع می گویم جونم بابا هر چی

دل تنگت می خواهد به بابا بگووووووووووووووو

مامان: به مامان مینا می گی مامان

ننه: به مامان هاجر می گی ننه البته بین این کلمه بین من و مامان هاجر اختلافه

مامان هاجر می گه شما بهش می گی مامان و من هم می گم که منظور  ننه گفتن شما

مامان هاجره

دد: وقتی این کلمه رو می گی یعنی اینکه من به امر شما لباس بپوشم و شما رو ببرم بیرون

اه : بیان این کلمه به این معنی است که طرف مقابل باید از خشم شما بترسه

از وقتی که از خواب بیدار میشی یکی باید مثل بادیگارد در کنار شما باشه و شما هم

تمام خونه رو می گردی

هر کی بادیگارد باشه از نفس می افته و شما همچنان در حال گردش در خانه هستی

به راحتی می ایستی ولی از راه رفتن خبری نیست

نفسم

کمی هم به غم بابا گوش بده

امروز هم یک روز سخت دیگری رو تجربه کردم

مامان هاجر بنا به دلایلی راهی تهران شده و مجبور شدیم شما رو هم راهی کنیم

دیگه توان نوشتن ندارم بابا

به جون خودت غم زیادی رو دارم تحمل می کنم .

امروز ظهر شما رو بردم فرودگاه و شما هم راهی تهران شدید

و الان که در حال نوشتن هستم مامان هاجر تماس گرفت و خبر رسیدنتون رو داد

دخترم

هر بار که از من دور می شی تصمیم می گیرم که دیگه از تو جدا نشم ولی جبر زمونه

این اجازه رو به من نمی ده

خیلی خسته هستم بابا

از لحاظ روحی بریدم دوست دارم  اشک بریزم

دوست دارم اشکهایم را مهمان این دلتنگیم کنم

وقتی توی فرودگاه بغلت کردم که خداحافظی کنم ..............

ای کاش قدرت بیان احساسم رو داشتم

نفسم خیلی دوستت دارم

تصاویر دخترم در سفر چند روزه به چغا خور

تصاویر در ادامه مطالب

 

 

 

 

 

 

سوفیا و آقا کیاشا

 

 

 سوفیا و بابا

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

ترنم
15 مرداد 91 19:34
آخــــــــــــــــــــــــــــــــی چقد نـــــــــــازه