دلتنگی بابا ( 5 )
به نام خداوند مهر و زیبایی
سلام به روی ماه دخترم
خوبی بابا
روز سه شنبه مامان از تهران برگشت و من بی صبرانه در انتظار خبرهای جدید بودم
مامان با کوله باری از عکس و فیلم از شما برگشته بود.
ای جان
چه خانم شدی دخترم
یعنی خانم بودی خانم تر شدی.
چقدر تغییر کردی نفسم
قدت بلند تر شده ، چهره نازت ،نازتر شده
تا فیلم شما رو دیدم بزرگ شدنت را با تمام وجودم احساس کردم
خدا رو شکر به مامان هم در کنار تو خوش گذشته بود و مرتب از شیرین کاریهات می گفت
قرار شد که توی این هفته با مامان هاجر برگردید و قدم به روی چشم و جان بابا بگذاری
تصمیم گرفتم تا زمانی که برنگردی دیگه چیزی توی وبلاگت ننویسم .
شب آخری که مامان تهران بود عمو سیامک ،شما و مامان مینا و مامان بزرگ هاجر رو برد
بیرون برای گردش . خرید و بازی و در آخر شام
یه خرس قشنگ هم برای شما خردید و کلی هم شما بازی کردید.
زیاد نمی نویسم که تمام نوشته های من بودی دلتنگی به خود گرفته .
در انتظار بر گشتن تو ثانیه های زندگیم را سپری می کنم
بی نهایت دوستت دارم دخترم
تصاویر دخترم در ادامه مطلب