گذر عمر بابا
بابا فدای او چشمان مهربان و زیبایت بشه چشمانی که به من آرامش می ده
راستی بابا هنوز ما نتوانستیم رنگ چشمان تو رو تشخیص بدیم
یه روز سبز می شه و یه روز قهوه ای
یه روز خاکستری میشه و روز دیگه ....
هر رنگی که باشه مهم نیست چون وجود تو هستش که به چشمانت زیبائی و مهربانی
می بخشه
دخترکم
قرار شد عید امسال من و شما و مامان هاجر و مامانی بریم تهران که هم مامان هاجر به
کارهاش برسه و هم مامانی کمی استراحت کنه.
دخترم
امروز می خوام پرده از یک کلاه برداری بردارم که بهتر خاله سحر رو بشناسی
چند روز پیش خاله سحر تماس گرفت گفت اینترنت می خوام و به من گفت هزینش رو تو پرداخت
کن من هم گفتم باشه هزینه آنتن و نصب و شارژ ماهانش رو من می دم به شرطی که مامان
هاجر تا شهریور ماه ۹۰ پیش ما بمانه بعد خاله جونت گفت تماس می گیرم
چند روز خبری ازش نشد تا امروز که تماس گرفت
می دونی چی گفت بابا
این خاله سحر شما به من پیشنهاد می کنه اگر می خواهی مامان هاجر پیش شما بمانه باید
برای من لب تاب بخری تا من چیزی نگم
می بینی بابا
خوب این خاله کلاه بردارت رو بشناس
امروز داشتم توی کامپیوتر خونه می گشتم و عکسهای قدیمی رو پیدا کردم
پیر شدم بابا
پیش خودم گفتم اگر این عکسها بنا به هر دلیلی از بین برن دیگه دخترم وقتی بزرگ بشه
عکسهای جوانی باباش رو نمی بینه برای همین با اجازه شما دختر گلم چند تا از عکس ها رو
به یادگار در وبلاگ شما ثبت می کنم که بعدها وقتی این نوشته ها رو می خونی یادی از
جوانی بابا بکنی
تمام این تصاویر دخترم مربط به محل کار بابائی
این دو عکس مربوط به سال ۱۳۸۳
این تصویر هم مربوط به سال ۱۳۸۵
این تصویر هم مربوط به سال ۱۳۸۶
و این آخری هم مربوط به تولد من در سال ۱۳۸۸
من و عمو سیامک
این تصاویر همگی مربوط به زمانی میشه که هنوز هستی شما رو خداوند رقم نزده بود
سوفیا جان
نمی دانم زمانی که این تصاویر رو می بینی بابا کنارت هست یا نه
ولی در حق بابا و مامان هیچ وقت بی انصافی نکن و همیشه به یادمان باش