پایان پنجمین ماه آفرینش دخترم سوفیا
سلام مهربانم
یکصدو پنجاهمین روز آفرینشت مبارک نفسم
آره بابا پنج ماه گذشت
الان روبروی من خوابیدی و من هم با لذت تو رو نگاه می کنم
نگاهت می کنم بابا که جون بگیرم
یک ساعت پیش که از سر کار آمدم مستقیم آمدم بر بالینت دخترم
دلم آتیش گرفت بابا وقتی دیدم زیر چشمت را زخم کردی
اشک توی چشمانم جمع شد و به زور جلوی ریزش آنها رو گرفتم
وقتی بغلت کردم یه حس عجیبی داشتم بابا
حس مالکیت و آرامش
دخترم
بی نهایت شیرین شدی و با حرکاتت من رو دیوانه کردی
این همه دیوانگی را مدیون تو هستم بابا
مدیون حضور تو و لبخند تو بابا
من فدای غذا خوردن تو بشم که چه شیرین و با اشتها غذا می خوری
شیرینم ، عسلم ، مونسم ، نفسم ،
دخترکم خیلی خیلی دوست دارم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی