یکصدوپنجاه و هشتمین روز آفرینش نفسم
سلام دخترکم
خوبی نفس بابا
دیشب که با کلی ذوق و شوق از سر کار رسیدم خونه و شما در خواب ناز تشریف داشتید
ولی شب قبلش جبران کرده بودی
من ساعت ۱۱ که رسیده بودم خونه به همراه مامانی کلی عکس از شما گرفتیم
مامانی طراحی می کرد و من هم عکس می گرفتم
و تا ساعت ۲ شب بیدار بودی و بازی می کردی
تازگیها کمتر از گذشته می خوابی و مرتب باید با تو حرف بزنیم و بازی کنیم وگرنه دیگه
تحویلمون نمی گیری
یه چیزی می گم که به عنوان مدرک اینجا باقی بمانه
دخترکم
همیشه به مامان می گم که وقتی توی چشمات و چهره تو نگاه می کنم شیطنت بی داد
می کنه.مامان هاجر می گه مامانی هم که بچه بود بی نهایت شیطونی می کرد
بچگی من هم که قابل تعریف کردن نیست دخترم
و من این حس رو به راحتی در چهره تو می بینم
نمی دونم چرا اینقدر اطمینان دارم ولی نگران نباش از الان دارم آماده میشم که همراه تو
این دوران را هر چی که باشد سپری کنیم
حالا ما گفتیم که بعدها اگر تعریف کردم از احساسم در این زمان نگن ......
اینهاش مدرکش هم موجود است
دیگه جونم برات بگه که بی نهایت تو دل ما جا خوش کردی بابا
با اون خنده های قشنگت و نگاه مهربونت مرا دیوانه خودت کردی
سوفیا دخترکم
به یگانه پروردگار آفرینش قسم
بی نهایت دوستت دارم
بدان که همیشه و همیشه آرامش تو، آرامش من و مامان است.