سوفیا و فداکاری بابا

به نام او که مدیر است و مدبر

سلام دخترم

می بینی بابا روزها چه زود سپری می شوند

روزها سپری می شوند و تو با گذشت هر روز مرا بیشتر حیران و دیوانه خود می کنی

هیچ وقت فکر نمی کردم عشق و علاقه به فرزند به این شکل بدون مرز باشد

هر چقدر بزرگتر می شی بیشتر راههای دیوانه کردنم را یاد می گیری

من فدای اون کلمات نامفهومت بشم که وقتی می زنی زیر آواز من دیوانه تر از همیشه

می شم.

از صبح وقتی از خواب بیدار میشی تا زمانی که بخوابی یک لحظه هم به خودت استراحت 

نمیدی و ما را هم به دنبال خودت راهی این گردش می کنی.

تنها کسی که اشک تو رو در میاره دختر خاله بد جنست تینا خانم هستش که با فریادهای

کودکانش و از روی محبت اشک تو رو در میاره .بابا یادت باشه هر زمان این نوشته ها رو

مطالعه کردی یه نقشه جانانه بکش و اشک دختر خاله تینا رو در بیار.

اطمینان دارم خاله زیبا تا اینها رو بخونه تماس می گیره و کلی برام خط و نشان می کشه

ولی بابا من وظیفه دارم اطلاع رسانی کنم......

دیروز صبح مامان گفت واسه شما یک تخم مرغ درست کنم .وقتی از خواب بیدار شدی من

هم دو تا تخم مرغ درست کردم یکی برای شما و دیگری هم برای خودم 

و شما هم به بابا رحم نکردی و ته تخم مرغها رو در آوردی و من هم نان خود را ته بشقاب

کشیدم و به یاد اون تخم مرغی که سهمم بود خود را سیر کردم

فقط یادت نره بابا این فداکاری من رو

خیلی دوستت دارم نفسم

 اضافه شده در تاریخ ۱۹/۰۹/۹۰

سلام به تو مهربانم

دیشب مامان با من تماس گرفت و گفت وقتی اومدی خونه آروم بیا که سوفیا تو رو نبینه

گفتم چرا؟ گفت بیا ببین دخترت داره راه می ره

دیگه حال خودم رو نمی دونستم .

با تمام سرعت خودم رو رسوندم خونه و دیدم که چگونه قدم بر می داری

البته هنوز مسلط نشدی ولی آخرین رکوردی که بجا گذاشتی چهار قدم بود

بابا فدای هر قدمت بشه

نمیدانی چقدر خوشحالم بابا

نمیدانی 

تصاویر دخترم در ادامه مطلب

سوفیا و مامان بزرگ زینت