درد و دل با دخترم
به نام آنکس که زیبایی رو به تو هدیه کرد
سلام ملوسم
منو ببخش بخاطر ناخیر بی بهانه ام
می گم بی بهانه به این دلیل که برای اینکه از تو ننویسم هیچ بهانه ای وجود ندارد
دومین هفته از ورودت به هشتمین ماه آفرینشت هم به پایان رسید
الان یک هفته است که مامان هاجر بخاطر مشکلی که براش پیش آمد راهی تهران شد
و توی این مدت پیش مامان زینت بودی
من فدای اون آغوشت بشم دخترم
دیگه وقتی برات آغوش باز می کنم دست و پا می زنی و دستانت را از هم باز می کنی که
آغوشم را با حضورت گرم کنی
روزهای اول به خودم می بالیدم که اینجور برای در آغوش کشیدنم برای من دست و پا
می زنی .
ای دل غافل
آخه بابا گناه می شد که من رو توی همین حال و هوا رها می کردی؟
خوب اجازه می دادی چند روزی با همین حس و حال روزگارم رو سپری کنم و به دیگران فخر
فروشی کنم که دخترم برای با من بودن این همه ذوق داره
واسه مامانی،عمو سروش،عمه دیونت ثریا و مامان زینت و هر کسی که حتی برای بار اول
هم دیده باشی هم همین ذوق را برای بغل کردنت داری
باشه بابا از الان با دل بی چاره من می جنگی بعدها می خواهی چه بلائی سرم بیاری
من که همون اول بهت گفتم که تا زمانی که نفس می کشم مخلصتم دیگه چرا دلم رو
می شکنی...................
از اینکه تو رو دارم خدا رو بی نهایت شاکرم
هر زمان لب خندون تو رو می بینم خدا رو بخاطر این همه مهربونیش شاکرم
سوفیای بابا
نمی دونی چه محبتی در حق من می کنی وقتی به من لبخند می زنی
نمی دونی با گرمای آغوشت،چه گرمائی به وجود من هدیه می کنی
تو را با تمام وجودم
به تقدس پاکیت
عاشقانه دوست دارم