سوفیاسوفیا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

تقدیم به دخترم سوفیا

مهمان جديد سوفيا

1392/10/10 15:46
نویسنده : اهورا
335 بازدید
اشتراک گذاری

به نام او

 

سلام دخترم

من فداي اون چشمات بشم

هر لحظه از عمرم را فداي هر بار چشم بر هم زدنت مي كنم

تمام وجودم و تمام لحظه هاي زنديگيم را فداي اون چشمانت ميكنم

خوبي دخترم

مدتي نبودم

تو هم نبودي

مامان بزرگ زينت رفت تهران و شما رو براي ده روز با خود برد پيش مامان هاجر

اون ده روز خيلي سخت گذشت و وقتي كه برگشتي ......

روز پنج شنبه مامان مينا تماس گرفت گفت احساس مي كنم سوفيا وقتي به چيزي نگاه

مي كنه چشمانش اذيت ميشه و چشم سمت چپش كمي منحرف ميشه

من ديگه نفهميدم چطور رسيدم خونه تا به خودم آمدم ديدم توي مطب بينايي سنج نشستم

وقتي با دستگاه معاينه كرد گفت چشمان زيبايت ضعيف شده

و شماره چشمانت 2.25 است

و براي اينكه چيزي رو ببيني به چشمت فشار مياري و باعث انحراف چشمت ميشه

همون روز با چشماني گريان برايت عينك سفارش دادم

و وقتي سوار ماشين شديم تنها صداي اشكهاي من و مامان بود كه سكوت ماشين را مي

شكست..

آخه چطور مي توانستم باور كنم

روحيه خودم رو باخته بودم

خيلي دلم مي خواست برايت بنويسم ولي با خود عهد بستم كه ديگر توي وبلاگت ننويسم

 شنيه يعني سه روز پيش عينكت رو تحويل گرفتم و با بدبختي توانستم از دكتر بغدادي

متخصص چشم در اهواز وقت بگيرم

 عصر شنبه من و مامان و مامان بزرگ و عمه ثريا راهي اهواز شديم

نظر دكتر هم همين بود كه چشمان مهربانت نياز به عينك داره

از همان لحظه عينكت را روي چشمانت گذاشتم و تو چه مهربانانه پذيراي اين مهمان

ناخوانده شدي

سوفيا

نمي دوني هربار كه ایم مهمان تو را مي بينم چه عذابي ميكشم و چشمانم از اشک خيس

ميشود.

یعنی من مقصر هستم؟

شاید من دیر اقدام کردم

نمی دانم

هر چی که باشد خودم را نمی بخشم

تا اينكه يك دوست منو به خود آورد

يك وبلاگ بهم معرفي كرد در مورد بيماري يك دختر كه ....................................

تازه فهميدم با تمام غمي كه دارم در برابر غم اون پدر خيلي ناچيزه

اين شد كه امروز و هميشه برايت مي نويسم 

خداي بزرگم

تو رو به تمام عزيزانت قسم ميدم

غم رو از دل تمام بندهایت پاك كن

آمين

 

 

 

 

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)