دلتنگی 2
به نام او
سلام دخترکم
نمی خواستم از دوریت بنویسم ولی دلتنگی بدجور توی وجودم خونه کرده
تنها دلخوشیم اینه که تماس بگیرم و صدای تو رو بشنوم و بعدش برای مدتی
از خود بی خود شوم
حال مامان مینا هم مثال من است
از آخرین باری که رفتی تهران تا الان مدتهای طولانی می گذرد و این آخرین دوری دیگه
برای من قابل تحمل نیست
وقتی از سر کار میام خونه و جای خالی تو رو می بینم حالم خراب میشه
وقتی در رو باز می کردم این تو بودی که دوان دوان به استقبالم می آمدی و با
هر نگاهت خستگی را از من دور می کردی
بابا کشتی بگیریم؟؟؟
من عاشق این لحظه بودم که با تو کشتی بگیرم و اجازه بدهم تو بی رحمانه مرا بزنی
و در آخر هم من بمیرم و تو مرا ببوسی و واقعا من جون می گرفتم و زنده میشدم
سوفیا
خیلی دلتنگم بابا
خیلی زیاد
دیروز کلی با تو حرف زدم و در آخر گفتی بابا بسه دیگه و گوشی رو دادی به مامان بزرگ
و من چند ثانیه ای در کلامت گم بودم و بعدش کلی خندیدم
من فدای لحظه لحظه زندگیت بشم
به امید خدا ۲۲ شهریور با مامان مینا راهی تهران میشیم و در کنار تو به آرامش میرسیم
لحظه های دوری چه سخت می گذرد دخترم
سخت می گذرد