سوفیاسوفیا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

تقدیم به دخترم سوفیا

پایان غم هجران

1390/1/25 22:00
نویسنده : اهورا
275 بازدید
اشتراک گذاری
به نام آنکس که آفرید تاآفریده هایش را دوست بداریم

سلام دخترکم

دیروز خاله زیبا تماس گرفت که چرا چیز جدیدی توی وبلاگ ثبت نکردم

می دونی بابا توی مدتی که دوباره از تو جدا بودم باخودم قهر کرده بودم

وقتی من و مامان  از تهران برگشتیم به دلیل اینکه هم من سر کار بودم  هم مامان و مامان

زینت هم مسافرت بود به اجبار شما را نزد مامان هاجر تهران  گذاشتیم تا اینکه با خود مامان

هاجر برگردید.

بعضی وقتها راهی وجود نداره برای فرار از دلتنگیها

دیگه نمی خوام از دوران نبودنت چیزی بنویسم که بی نهایت سخت بود

پنج شنبه ۱۸ فروردین ماه ۹۰ ساعت ۱۶:۲۰ فرودگاه

دیگه تحمل نگاه کردن به ثانیه شمار ساعتم را نداشتم چه برسدبه دقیقه و ساعت

هواپیما زمانی که فرود آمد دلم آرام گرفت و وقتی اولین مسافر از هواپیما پیاده شد احساس

کردم چند سال جوان شدم .

کنترل طپش قلبم برای من بی نهایت سخت شده بود و ایمان داشتم گوی سبقت را از ثانیه

شمار ساعتم ربوده بود

ای خدای مهربانم

شکر گذار تمامی ثانیه های زندگیم هستم

شکر گذارم از اینکه باز این اجازه را به من دادی که بعد از دوری دخترم باز گرمای وجودش را

احساس کنم .

زمانی که مامان هاجر را دیدم تو در آغوشش آسوده خوابیده بودی

تمام هوش و حواسم پیش تو بود و کلامم با مامان هاجر

 تو چطور دلت میاد با دل در به در من اینجور برخورد کنی

بزرگ شده بودی دخترکم

وقتی تو رو در آغوش خودم گرفتم اولین عهدی که با خود بستم این بود دیگه هرگز اجازه

ندم که از من دور بشی

آخه تو چقدر ملوسی دخترکم

آب و هوای تهران بهت ساخته بود

غم نداشتم  چون که ایمان داشتم مامان هاجر بهتر از ما از تو نگه داری می کنه ولی دلم

سخت ترین تجربه های زندگیم را در دور بودن از تو بدست آوردم

وای که چقدر ناز شده بودی

مامان هاجر یه کلاه سرت کرده بود که چهره مهربان تو به اون کلاه زیبائی چند برابر داده بود

وقی چشمانت را باز کردی و منو نگاه کردی زیباترین لبخند زندیگی را در چهره تو دیدم

از اینکه هنوز منو می شناختی به خود بالیدم

وقتی بوسیدمت آروم در آغوشم جا خوش کرده بودی

دوست داشتم فریاد بزنم که این دخترک ملوس دختر منه

 مامانی هم حالی بهتر از من نداشت و مرتب تماس می گرفت که کجا هستید و کی می رسید

و  ......

از اون ور هم مامان زینت تماس می گرفت و دلتنگیهای خودش را با فریاد زدن بر سر من که

زودتر بیاید اینجا 

وقتی رسیدیم خونه مامان تو را از من جدا کرد و دیگر اجازه در آغوش گرفتنت را به من نداد

بعدش هم خونه مامان زینت تو را از من ربودن

 

برای سلامتی تمام نی نی ها و پدر و مادرها

آپلود سنتر عکس وب سایت فیروز 

 آپلود سنتر عکس وب سایت فیروز

 

 

سایت  آپلود عکس رایگان , فضای  رایگان برای آپلود عکس , آپلود عکس با لینک مستقیم , آپلود عکس رایگان سایت  آپلود عکس رایگان , فضای  رایگان برای آپلود عکس , آپلود عکس با لینک مستقیم , آپلود عکس رایگان سایت  آپلود عکس رایگان , فضای  رایگان برای آپلود عکس , آپلود عکس با لینک مستقیم , آپلود عکس رایگان سایت  آپلود عکس رایگان , فضای  رایگان برای آپلود عکس , آپلود عکس با لینک مستقیم , آپلود عکس رایگان سایت  آپلود عکس رایگان , فضای  رایگان برای آپلود عکس , آپلود عکس با لینک مستقیم , آپلود عکس رایگان سایت  آپلود عکس رایگان , فضای  رایگان برای آپلود عکس , آپلود عکس با لینک مستقیم , آپلود عکس رایگان سایت  آپلود عکس رایگان , فضای  رایگان برای آپلود عکس , آپلود عکس با لینک مستقیم , آپلود عکس رایگان سایت  آپلود عکس رایگان , فضای  رایگان برای آپلود عکس , آپلود عکس با لینک مستقیم , آپلود عکس رایگان سایت  آپلود عکس رایگان , فضای  رایگان برای آپلود عکس , آپلود عکس با لینک مستقیم , آپلود عکس رایگان سایت  آپلود عکس رایگان , فضای  رایگان برای آپلود عکس , آپلود عکس با لینک مستقیم , آپلود عکس رایگان سایت  آپلود عکس رایگان , فضای  رایگان برای آپلود عکس , آپلود عکس با لینک مستقیم , آپلود عکس رایگان
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)