نفسم
به نام او
سلام مهربانم
خوبي دخترم
هر بار كه برايت مي نويسم احساس مي كنم كه بايد با احترام بيشتري تو رو صدا كنم
هر بار بزرگ شدنت را بيشتر حس مي كنم
دخترم
من فداي اون چشمان زيبايت بشم كه هر بار كه خودم رو درون پاكيش مي بينم بيشتر
و بيشتر دلتنگت مي شوم
الان هم كه مي نويسم سر كار هستم و بي نهايت دلتنگ
توي اين روزهايي كه گذشت درد شديدي رو تحمل كردم و بي نهايت بد اخلاق بودم
درد دندان و عفونت لثه زندگي را براي من زهر كرده بود
نصف صورتم مثل توپ باد كرده بود
اينها رو گفتم كه به اينجا برسم
دخترم
از اينكه بد اخلاقي من رو تحمل كردي ممنونم
و اما شما
آخه اين انصافه
دخترم اين صحيح نيست كه تو چشماي من نگاه كني و بگي ...
يك روز صبح كه از خواب بيدار شدي و من عاشقانه توي چشمات نگاه كردم
و بهت گفتم خوب خوابيدي دخترم و شما هم گفتيد بله
و عاشقانه در چشمانم خيره شدي و گفتي تو كچلي و موهات كمه
رنگ بر چهره نداشتم
از اينكه اين همه صداقت رو از بابا به ارث بردي خوشحالم ولي ديگه نه اينجور
اون روز همش تو خودم بودم
تصاوير سالهاي قبل رو مرور مي كردم و بهت نشون مي دادم كه تو هم ببيني يه زماني ما
هم واسه خودمون مو داشتم اون هم از نوع بلند
من فداي تو بشم كه به عناوين مختلف بابا رو سركوب ميكني
تا كمي بهت سخت ميگيرم تو چشمام نگاه ميكني و مي گي
دوستت ندارم
برو سر كار
برو پول بيار
مامان رو دوست دارم
و بعد از گذشت مدتي مياي و مرا در آغوش ميگيري و ميگي دوستت دارم
تا صدات مي كنم ميگي جونم بابا
و من حيواني دراز گوش در خدمت شما قرار مي گيرم
همچنان در گير پيدا كردن مهد هستم
بيشتر مهد كودك ها از مهر ماه شروع به كار مي كنند و مامان بزرگ زينت هم
قصد سفر كرده
نمي دونم چكار كنم
به مامان بزرگ هاجر مي گم بياد اينجا براي مدتي كه مامان زينت نيست
ولي اون هم درگير خاله سحر و دائي عليرضا هستش
البته چون خواهر جونش از خارجه اومده پيشش بهانه مياره
اينها رو به اسم مي گويم كه بهتر بشناسي دايي و خاله عزيزت و مامان بزرگ هاجر جونت رو
دخترم
بهانه زيباي زندگيم
خيلي دوستت دارم
بي هيچ بهانه دوستت دارم